شعری از دوستم حمیده شیر دل ....
حمیده شیردل
یک عنکبوت توی سرم لانه کرده بود
بر لاشه ای لذیذ و رادیو نفت را
از موج FM اش نود و هشت بار ریخت
من هم به روی قهوه شکر ریختم و تا
ته سرکشید خون همان لاشه را و رفت
یک قهوه با شکر و کمی صبح گلبهی
چرخید توی شاهرگم بعد قی شدم
خونی کثیف از تن من ریخت بر مهی
کمرنگ، در شبی که تو گم می شوی و من
برگشته ام دو باره به شب های توی تخت
برگشته ام به خون، به تو، لبخند و صبح بعد
از اتفاق قرمز بدخیم روی تخت
یک استکان قهوه و باران پشت در
یک لاشه بو گرفته و یک زن و رادیو
هر روز یک گلوله و هر روز روز مرگ
هرشب دچار سرفه و هرشب دچار تو
[قلب]از رادینم ه9م بنویس ..مخصوصا بعد از شعار سیاسی اش ..دختر بندری میاد ..[خنده][قلب]